آرميتا جان سلام.
اميدواريم كه حالت خوب باشد و دلت آرام.
مدتي است كه هواي صحبت با تو را داريم، گويا كه اين روزها فقط تو مي حرفها را از ته دل درك كني...
ميداني، ياد آن روز افتادهايم. آن روز كه حالا از آن چند سال گذشته و تو بزرگتر شدهاي... همان روزي كه با خرج چند گلوله ناقابل باباي تو را - كه نه!- همهي دنياي تو را از تو و ما گرفتند.
آري، تو آن روز كوچك بودي كه با خرج چند گلوله ناقابل، «مرد» ما و «باباي» تو را از ميان ما محو كردند. اما حالا... چه بگوييم؟! حتما خبرها را شنيدهاي. انگار آنها كه قطرهاي آب از دستشان نميچكيد، اين روزها بخشنده شدهاند و خرجهاي بزرگتري ميكنند!
مثلا خرجهاي 4.2 ميليارد دلاري، در مقابل هر آنچه باباي تو و بقيه مردهاي مردِ اين كشور با خون دل خوردن، براي ما و تو و تمام مردم كشورشان به ارمغان آورده بودند. 4.2 ميليارد دلاري كه حق ما و اصلا مال خود ما بود...!! 4.2 ميلياردي كه در مقابل هر آنچه كه پدرت با تلاش بينهايت برايمان به جا گذاشته بود، به ما صدقه دادند!...
بله آرميتا جان؛ حالا انگار آمريكا هم خوب دست به خرج شده و حرف از بذل و بخششهاي بزرگ مي زند... حرف از آزادي، لغو تحريم. اجازه صادر ميكند، براي پرواز هواپيماهايمان! براي رفتمان، آمدمان، داد و ستدمان! و در قبالش هم از ما هيچچيز نميخواهد...!!!!
ميبيني؟ اين است كه ميگوييم بخششهاي بزرگ... بالأخره كدخدا مينامندش! نا سلامتي ادعا ميكند جاي خدا نشسته؛ اصلا ميگويند در حيطه اختياراتش است!
ولي گفتيم كه، تو حالا بزرگتر شدهاي و خواندن و نوشتن ياد گرفتهاي؛ حتما يك جايي از كتابهايت، وقتي راجع به قهرمانان كشورت و مردهاي بزرگ ايران ميخواني، يادت به بابا ميافتد و شايد نگران ميشوي كه آنها كه براي گرفتن «دنياي تو» از «دنيايمان» خرج كردند، نكند باز بخشنده شدهاند و دست به خرج، تا اين بار تمام داراييمان را با خود ببرند؟!...
شايد نگراني در دلت موج بزند، نگراني براي قهرمانان كشورمان...
نگرانت به جا است؛ از تو چه پنهان ما هم اين روزها نگرانيم. نگران آينده، نگران گذشته و ميراث گذشتگان.
ميدانيم كه ميداني ما هيچ زماني از اجنبي چيزي عايدمان نشده است... چه آن زماني كه اجنبي در داخل كشورمان بود و چه حالا كه سوداي پيوستن به جامعه جهاني را سر دست گرفته و تبليغ ميكنند...
شايد، منتظري. منتظر تمام اين مردهايي كه هميشهي تاريخ بودهاند و حالا هم هستند...
هميشهي تاريخ كه هيچوقت، نه آمريكا و نه هيچ زور ديگري نتوانست و «نخواست» كه براي ما كاري بكند.
همان از اول تا آخر اين گذشته و اين تاريخ كه هميشه هر زمان كه سرزمين ما و مردم ما به سختي قلهها را يكييكي فتح كردند و هر چه كه عزت ما را براي ما به ارمغان آورد، همه از دل همين مردم و همين قهرمانان ميجوشيد.
همين ما مردمي كه اگر پيروزياي نصيبمان شد از همت خودمان بود و خودمان بوديم كه برخاستيم تا كشورمان را از جا بلند كنيم.
و ميدانيم كه ميداني اين بخشندههاي امروز كه لبخند ميزنند و دست ميدهند، همان ويران كنندههاي ديروز هستند... همانها كه پدرت را از ما گرفتند... كه راه پيشرفت اين مملكت به «امثال پدر تو» بسته است و نه هيچ كس ديگر... و نه هيچچيز ديگر...
تو باور داري، ما هم باور داريم... باور داريم كه پيشرفت ميهنمان، اين همه در اوج بودنش كه حالا هر كسي سنگش را به سينه ميزند، نه نياز به آن مردان آمريكايي دارد و نه هيچ كس ديگر. ما خوب ميدانيم و باور داريم كه هر اتفاقي كه قرار است در سرنوشت كشورمان رقم بخورد، فقط و فقط در دستان خودمان است...
آري، يقين داريم كه تو و ما، سربلندي كشورمان را فقط در دستان خودمان خواهيم يافت و نياز به بخشندگي هيچكدام از آنها كه در همه حال و در هر فرصتي به دنبال راهي براي سقوطمان بودند، نداريم!
اين همه را گفتيم كه بگوييم، آرميتا! ميدانيم، ما اميد داريم كه ميتوانيم. ميتوانيم كه همه چيز را از نو با دستهاي خودمان بسازيم. آرميتا! ما نه از يك دل، ما نه از يك زبان، ما از دل و زبان يك ملت با تو حرف ميزنيم...آرميتاي ايران، ما هميشهي اين تاريخ ثابت كرديم كه ميتوانيم... و حالا هم ثابت خواهيم كرد، نه به اندازه باباي تو، كه در حد توان خودمان از ميراث بزرگ پدرت محافظت خواهيم كرد...
به اميد ظهور عدالتگستر گيتي
مجمع دانشجويان عدالتخواه شيراز/ بهمن سال 1392
انتهاي پيام/